تلاش¬های کلیدی لازم در مورد زمین شناسی زاگرس برای اکتشاف و
۱ ۱۱۸۱ ۰ ۱۳۹۲/۱۲/۱۲ ۰۱:۳۶
تلاشهاي کليدي لازم در مورد زمين شناسي زاگرس براي اکتشاف و توليد مخازن هيدروکربوري در آينده نويسنده : behrangaref@gmail.com چکيده
در طول فعاليت يکصد ساله صنعت نفت در ايران، توجه و تمرکز مطالعات زمينشناسي در ناحيه زاگرس بوده است. ولي اين بخش هنوز به عنوان يک ناحيه با پتانسيل بالاي اکتشافي باقي مانده است. نبودهاي زيادي در دانش ما نسبت به سيستمهاي هيدروکربوري زاگرس وجود دارد. توسعه ايالتهاي هيدروکربوري در اين منطقه با تحول چينهشناسي-تکتونيکي زاگرس در طي زمان زمين شناسي اجين شده است. شناسايي ويژگيهاي سيستمهاي هيدروکربوري زاگرس مستلزم يکسري مطالعات اوليه ميباشد که در اين مقاله پيشنهاد مي گردد.
مقدمه
کشور ما سابقه درخشاني در اکتشاف مخازن هيدروکربوري دارد. ايران اولين کشوري در خاورميانه است که به اکتشاف مخازن نفتي دست يافت (26 مي 1908 ميلادي) و در حال حاضر يکي از غنيترين کشورهاي داراي مخازن هيدروکربوري در دنياست. تجربه اکتشاف بيش از يکصد ميدان نفتي و گازي در طول مدت يک قرن فعاليت اکتشافي، ايران را در ميان کشورهاي دنيا منحصر به فرد کرده است. تخمينهاي مختلفي از ميزان مخازن نفت و گاز در خاورميانه گزارش شده است. حدود 46-40 درصد مخازن گازي و 65-60 درصد مخازن نفتي در اين منطقه تمرکز يافته است. بيش از 98 درصد اين مخازن در حوضه خليج فارس و کشورهاي مجاور آن (شمال شرق پليت عربي) واقع شده است (Beydoun, 1998). عمدتاً ميادين اين منطقه دارای بيش از يک افق مخزني مي باشند. ارزيابی دقيقي در مورد مقادير ذخاير هيدروکربوري ايران گزارش نشده است.
به لحاظ زمينشناسي، دلايل متعددي براي گسترش ايالتهاي نفتي و گازي وسيع در اين ناحيه (زاگرس) وجود دارد (Beydoun, 1998). برخي از اين دلايل مهم شامل:
1) وجود تواليهاي سنگ منشأ متعدد با ابعاد وسيع (سيلورين، ژوراسيک،کرتاسه و ترشيري)
2) گسترش تواليهاي کربناته و ماسه سنگي با کيفيت مخزني عالي
3) وجود سنگ پوش موثر با ابعاد ناحيهاي
4) مجاور هم بودن سنگ منشأ، سنگ مخزن و سنگ پوش (تشکيل سيستم هيدروکربوري)
5) تنوع و فراواني ساختمانهاي با استعداد به دام انداختن هيدروکربور
6) تاريخچه پيوسته رسوبگذاري و تدفين بعدي در ابعاد بسيار وسيع
7) فعاليت تکتونيکي تخريب نکننده سيستم هيدروکربوري
مخازن موجود در سه نوع ساختار عمدتاً به تله افتادهاند که شامل:
1) تاقديسهاي بسيار وسيع و با شيب ملايم يا برجستگيهاي ديرينه و بلوکهاي گسله مربوط به پي سنگ با روند شمالي-جنوبي چون کمان قطر، 2) تاقديسهاي کوچک و در کنار هم با روند شمال غربي-جنوب شرقي (روند ساختارهاي موجود در زاگرس)، 3) ساختارهاي تلهاي در ارتباط با تکتونيسم تبخيريهاي هرمز (Pollastro, 2003).
اين سازندهها و فرآيندهاي زمينشناسي بسيار مهم در کشورهاي همجوار عربي بخوبي مورد ارزيابي قرار گرفته است. اما با وجود سابقه زياد اکتشاف در ايران، بسياري از جنبههاي زمينشناسي در ارتباط با اکتشاف و توليد مخازن هيدروکربوري همچنان ناشناخته باقي مانده است. براي درک بهتر سيستمهاي هيدروکربوري کشور و شناسايي مناطق با پتانسيل هيدروکربوري بالا نياز ضروري به يکسري مطالعات اوليه است.
چالشهاي ضروري آتي
در اين مجال فعاليتهاي بالادستی لازم آتي در مورد اکتشاف و توليد مخازن هيدروکربوري در بخش زمينشناسي حوضه زاگرس مورد بررسي قرار ميگيرد. سيستم هيدروکربوري در واقع يک سيستم ديناميک هيدروکربوني است که در يک چارچوب زماني و مکاني زمينشناسي محدود شده است. هر سيستم هيدروکربوري مانند تمامي سيستمها از سازندهها و فرآيندها تشکيل شده است. سازندههاي اصلي هر سيستم شامل چهار جز سنگ منشأ (سنگ مادر)، سنگ مخزن، سنگ پوش و سنگهاي روباره است. تشکيل، خروج (expulsion)، مهاجرت، به تله افتادن و حفظ هيدروکربور از اساسيترين فرآيندهاي موجود در يک سيستم هيدروکربوري است. اکتشاف و توليد مخازن هيدروکربوري رابطه مستقيمي با ميزان دانش ما نسبت به سيستمهاي هيدروکربوري ناحيه مورد مطالعه دارد.
فراواني ساختمانهاي (تاقديسهاي) داراي هيدروکربور موجب شد که مرحله اکتشافي در اين حوضه با موفقيت روبرو گردد. هنوز فعاليتهاي اکتشافي در زاگرس بر اساس " تئوري يا مدل طاقديس " استوار است. بخش اعظم مخازن زاگرس با تکنيکهاي قديمي (دادههاي سطحي و برداشتهای لرزهاي دو بعدي) در تلههاي ساختماني صورت گرفته است درحالي که با وجود تغييرات رخسارهاي و تاريخچه پيچيده تحولي، احتمال گسترش تلههاي چينهاي و کارستي نيز امکان پذير ميباشد. براي اين منظور نياز مبرم به برداشت دادههاي با تفکيک بالا و جديد لرزهاي (3D) است.
تاکنون آناليز و مرور جامعي در مورد زمينشناسي هيدروکربوري مخازن زاگرس صورت نگرفته است. گرچه تلاشهايي توسط برخي از محققين صورت گرفته استMotiei, 1995;Ghazban, 2007;Alsharhan)and (Nairn, 1997;Beydoun, 1991. در دهه اخير قريب به 50 ميدان جديد گازي و نفتي (از جمله بزرگترين مخزن نفتي ايران، آزادگان) اکتشاف يافته است که نيازمند بررسي و گزارش شدن دارند.
پروفيلهاي لرزهاي در مقياس ناحيهاي در بعد طولي و عرضي زاگرس بايد تهيه گردد اين چنين پروفيلهايي بينش ما را در مورد عناصر ساختاري، توزيع تواليهاي چينهشناسي و ارتباط آنها بهتر ميکند.
مراحل تحول تکتونيکي و عناصر ساختاري زاگرس توسط محققين مختلفي در مقياس ناحيهاي بخوبي مورد ارزيابي قرار گرفته است Stocklin, 1968;Berberian and King, 1981;Alavi, 1994 & 2004) (Sepehr and Cosgrove, 2004;Bahroudi and Talbot, 2003.
پيچيدگيهاي ساختاري از خليج فارس تا خط درز زاگرس افزايش مييابد. اما در مقياس منطقهاي نياز به مطالعات جامعي احساس ميگردد. اين بررسيها در رابطه با زمان تشکيل تلههاي هيدروکربوري که يکي از مهمترين فرآيندهاي تشکيل دهنده سيستم هيدروکربوري است، اهميت ويژهاي را ايفا ميکند.
تبخيريهاي هرمز در جنوب زاگرس (بويژه در شرق گسل کازرون) يکي از عوامل موثر در تشکيل تلههاي هيدروکربوري بوده است. حدود 200 گنبد نمکي در اين حوضه شناخته شده است. برخي تخمينها نشان مي دهد که 60 درصد مخازن نفتي حوضه خليج فارس در ارتباط با حرکات دياپيري اين تبخيريها تشکيل شده اند. تکتونيسم نمک و ايجاد تلههاي ساختماني (براي مثال ميدان پار شمالي و گردان) در زاگرس اين حوضه را به يکي از استثناييترين حوضههاي رسوبي دنيا تبديل کرده است. ولي با وجود اين، هنوز اين توالي بسيار تأثيرگذار در زاگرس بخوبي شناسايي نشده استEdgell, 1996;O’Brien 1950, 1957;Ala, 1974;) (Kent, 1958 & 1979 .
همچنين افقهاي تبخيري زاگرس (بويژه دشتک و گچساران) اثر مهمي در گسستگي، ايجاد چينها و ساير ساختارهاي زاگرس داشتهاندSepehr et al., 2006;Sherkati et al., 2005;Davis and Engelder, ) (1985;Bahroudi and Koyi, 2003. هنوز خلأ مطالعاتي دقيقتر درمورد تأثير اين واحدها در توزيع و توسعه ميادين هيدروکربوري و تلههاي هيدروکربوري در مقياس منطقهاي مشهود ميباشد.
تقسيم بندي زاگرس (چين خورده) طبق ايالتهاي چينه شناسي و رخسارهاي عمدتاً بر اساس مطالعات جيمز و وايند (James and Wynd, 1965) بنا شده است که نياز اساسي به بازنگري مجدد و به روز شدن (توسط کميته چينه شناسي ايران) دارد. ضمناً اين تقسيمبندي بيشتر در مورد تواليهاي مزوزوئيک و سنوزوئيک بوده است.
طي شروع بسته شدن نئوتتيس (کرتاسه پسين تا پالئوژن) پيچيدگي روابط سازندها همزمان با دگرديسي زاگرس افزايش مييابد. تغييرات جانبي سازندهاي رسوبي در برخي قسمتهاي زاگرس بسيار مبهم و نامشخص ميباشد. برش الگوي برخي از سازندها و واحدهاي ليتواستراتيگرافي بايستي مورد ارزيابي دقيق گرفته و در برشهاي رخنموني قابل دسترس مجدداً تعريف گردد. همچنين بعضي از سازندها بخوبي تعريف نشدهاند.
تهيه نقشههاي پراکندگي (رخسارهاي و همضخامت) سازندهاي زاگرس در مقياس ناحيهاي (جديد و به روز شده) يکي ديگر از اقدامات ضروري ميباشد که بايستي به آن پرداخته شود (نظير Koop & Stoneley, (1982;Murris, 1980;Ziegler, 2001. اين مهم بويژه در مورد تواليهاي قديميتر اهميت دو چندان دارد. اين امر با برداشتهاي لرزهاي ناحيهاي امکان پذير خواهد بود.
تاريخچه تحول زمينشناسي زاگرس در ارتباط با تولد، حيات و مرگ يکي از مهمترين اقيانوسهاي ديرينه (نئوتتيس) بوده است که مطالعه آن اهميت زيادي از لحاظ علمي و ارزيابي تجمع مخازن هيدروکربوري دارد. به نظر ميرسد بررسي ارتباط بين تکتونيک و تغييرات نسبي سطح جهاني آب درياها با گسترش سکانسهاي رسوبي و توزيع ايالتهاي هيدروکربوري بسيار حياتي ميباشد. چارچوب سکانسي تواليهاي رسوبگذاري شده در عرض حوضه زاگرس به خوبي مشخص نگرديده است. اگرچه تلاشهايي توسط علوي (Alavi, 2004) و حيدري (Heydari, 2008) صورت گرفته است ولي افزايش دقت و رزولوشن اين مطالعات تا مرتبه سوم و چهارم ضروري است.
آنچه که درباره مطالعات سنگ منشأ (براي مثال سازند سرچاهان، کژدمي و پابده) اهميت دارد بررسي و پي جويي تغييرات جانبي و کيفيتي اين سنگها ميباشد که با بررسيهاي ويژگيهاي سنگ منشأيي در چارچوب سکانس استراتيگرافي امکان پذير ميشود. ارزيابي پتانسيل منشأيي تواليهايي محتمل چون سازندهاي گورپي و گدوان نيز بطور جامع صورت نگرفته است.
بسياري از تواليهاي سنگ منشأ، سنگ مخزن و سنگ پوش مخازن حوضه زاگرس و خليج فارس داراي بهترين رخنمونها در کمربند کوهزايي و چين خورده زاگرس است. لذا مطالعات جامع مشابه رخنموني توالي هاي يادشده بينش ما را در مورد ويژگيهاي اين تواليها گسترش خواهد داد. کمبود چنين مطالعاتي به شدت محسوس مي باشد.
بررسي ارتباط ژنتيکي نمونه هاي هيدروکربوري مخازن مختلف در مقياس ناحيه و تصوير نقشه با بهرهگيري از آناليزهاي ژئوشيميايي در شناسايي منشأ، آغشتگيهاي و مسيرهاي مهاجرت سيالات هيدروکربوري بسيار ارزنده باشد. زيرا عدم قطعيت در مورد اختلاط نفت منشأ گرفته از تواليهاي ژوراسيک و کرتاسه (فروافتادگي دزفول و لرستان) وجود دارد.
با وجود تاريخچه حفاري و توليد از ميادين نفتي و گازي اکتشافي قديمي، برداشت دادههاي لرزهاي با رزولوشن بالا (سه بعدي) در مقياس منطقهاي با تلفيق دادههاي اطلاعات چاههاي جديد و معادلهاي رخنمون يافته آنها در شناخت بهتر و توسعه موثر ميادين مورد مطالعه اهميت ويژه دارد.
حفاري چاههاي کليدي مغزهگيري شده (و با تهيه مقاطع نازک) در مخازن مهم در مورد مقايسه مخازن و تطابق آنها يکي ديگري از نکات کليدي در رابطه با توسعه برخي از مخازن است.
از ميان بيش از يکصد مخزن نفت و گازي عمده توليد هيدروکربوري از مخازن محدودي صورت مي گيرد. به عبارت بهتر بسياري از مخازن اکتشافي توسعه نيافتهاند. لذا بايستي اقدامات اساسي در مورد توسعه اين مخازن صورت گيرد. براي مثال ميادين گازي حوضه زاگرس (شرکت ملي نفت مناطق مركزي ايران) شامل: آغار، بوشهر، تنگ بيجار و کمانکوه، پايدار، پايدارغرب، پارس جنوبي، پارس شمالي، دالان، دودرو،دهلران، سرخون، سعادت آباد، سلخ، کوه کاکي، سمند، زيره، سورو، بستک، کنگان، بند و بست، گشوي جنوبي، دي (دريايي سابق)، سفيد زاخور، گورزين، چم نوري، عسلويه، مختار، دارا، نار، هليلان، نمک غربي، شاخه نمک کنگان، ويزنهار، وراوي، هالوش، تابناک، شانول، گردان، هما، بابا قير ميباشد. از ميان اين ميادين گازي تنها 13 ميدان خانگيران، آغار و دالان، نار و کنگان، قشم و سرخون، تابناک، هما، شانول، وراوي، سراجه و تنگ بيجار، ميدان هاي توليد کننده گاز شرکت نفت مناطق مرکزي ايران هستند.
برداشت مغزهها و لاگهاي جديد در ميادين داراي تاريخچه برداشت يکي ديگر از اقدامات مهم و ضروري در مورد ارزيابي مجدد ميادين قديمي است. بخش اعظمي از اطلاعات موجود از اين ميادين فاقد کيفيت مناسب بوده و با وجود تکنولوژيهاي جديد و پيشرفتهاي موجود نياز به حفاري مجدد و برداشت مغزه و لاگ دارند. همچنين قسمتي از چاهها و آرشيو اطلاعاتي آنها نيز طي جنگ ايران و عراق از بين رفته است که نياز به تکميل دارد.
عدم وجود يک پايگاه اطلاعاتي منظم در مورد مخازن کشور يکي از بزرگترين ضعفهاي موجود در ارتباط با صنعت نفت و گاز ايران ميباشد. از طرفي به روز کردن پايگاههاي اطلاعاتي فعلي شرکتها در اين رابطه نيز يکي ديگر از فعاليتهاي مهم ديگر است.
پالئوزوئيک زاگرس
تواليهاي پالئوزوئيک به دليل رخنمون يافتگي اندک، وجود نبودهاي چينهشناسي مهم، ارتباط مبهم و پيچيده در برخي مناطق، حفاري اندک اين تواليها (بويژه پالئوزوئيک زيرين) و دلايل ديگر بسيار ناشناخته باقي مانده است.
اگرچه جايگاه تکتونيکي و تحول چينه شناسي واحدهاي رسوبي نئوپروتروزوئيک-کامبرين و پرمين اطلاعات بيشتري موجود است ولي اين مسائل هنوز در مورد رسوبات بعد کامبرين و قبل از پرمين بخوبي شناخته نشده است (Alavi, 2004). در کنار بررسيهاي تکتونيکي، بررسي اساسي تغييرات سطح آب دريا و چارچوب سکانس استراتيگرافيکي بخش پالئوزوئيک تلاش بعدي ضروري مي باشد.
حفاري چاههايي عميق براي رسيدن به قديميترين تواليهاي رسوبي (پالئوزوئيک زيرين) در جهت تأمين کمبودهاي اطلاعاتي و تکميل آنها، بسيار ارزنده است. حفر چنين چاههايي فرضيات مربوط به وجود و عدم وجود سازندهاي زمينشناسي و در بررسي ويژگيهاي آن اهميت دارد. پيسنگ زاگرس در هيچ منطقه از زاگرس رخنمون نداشته و صرفاً ادخالهايي از آن در سازند هرمز گزارش شده که توالي خود اين سازند بخوبي شناسايي نشده است.
اطلاعات موجود (Bordenave, 2008) نشان ميدهد که سازندهاي زاکين و فراقون قديميترين سازند حفاري شده در برخي از چاههاي ميادين زاگرس است ( زاکين در چاههاي نمک يک و دارنگ يک و فراقون در کوه سياه يک، O-4bis، هوليلان يک، کبيرکوه يک، مند دو، کوه سلامتي يک، دالان دو).
سيستم هيدروکربوري پالئوزوئيک که تشکيل دهنده اکثر مخازن گازي در ناحيه فارس، جنوب ناحيه لرستان و فراساحل خليج فارس است يکي از مهمترين سيستمهاي هيدروکربوري (گاز خيز) زاگرس ميباشد. از جمله مخازن با اين سيستم هيدروکربوري ميتوان به موارد زير اشاره نمود: ميادين پارس جنوبي (بزرگترين مخزن گازي ايران و دومين مخزن گازي دنيا)، پارس شمالي (دومين مخزن گازي بزرگ ايران)، کنگان، دالان، وراوي، شانول، گلشن، کيش، لاوان، زيره، گردان، دي، سپيدزاخور، هما، عسلويه، بندوبست، لامرد، آغار، کوه مند، نار، تابناک، سمند، کبيرکوه مي توان اشاره کرد.
سنگ منشأ اين سيستم سازند شيلي وغني از مواد آلي گراپتوليتدار سرچاهان است که در اکثر قسمتهاي زاگرس به بلوغ و پنجره گازي رسيده است. ضخامت اين سازند حدود 40-70 متر ميباشد که ميزان TOC آن در قسمتهاي مختلف زاگرس متفاوت و متغير (1/4 تا 11 درصد) است. به نقشه در آوردن سنگ منشأ سيلورين (سرچاهان) و تغييرات رخسارهاي آن با استفاده از دادههاي لرزهاي در مقياس ناحيهاي يکي از فعاليت حياتي در مورد پالئوزوئيک زاگرس ميباشد. بررسيهاي ژئوشيمي آلي و بازسازي تاريخچه تدفين و بلوغ اين سنگ منشأ مهم زاگرس در تهيه " نقشههاي هم بلوغ" ضروري است. چنين نقشههايي که براي اين سازند در کشورهاي همجوار تهيه شده است در بررسي ژنز و نحوه مهاجرت هيدروکربور بسيار حياتي به نظر ميرسد. بويژه اين امر در مورد سازند سرچاهان و پتانسيل گاززايي آن در ابعاد گسترده ناحيه اي با ضخامت بسيار اندک اهميت بخصوصي مي يابد. اين سازند از نادرترين سنگ منشأهاي دنيا ميباشد که تأمين کننده مقادير بسيار بالايي از حجم گاز مخازن خاورميانه بوده است. سازندهاي زاکين و فراقون که به توسط قويدل سيوکي (Ghavidel-Syooki, 2003) از هم تفکيک و معرفي گرديدند بايستي مورد ارزيابي مجدد در چاههاي حفاري شده قرار گيرند. به نظر ميرسد مطالعات بايواستراتيگرافي و پالينواستراتيگرافي دقيق در اين بخش از پالئوزوئيک زاگرس (در چاههاي قديمي و حفاري شده جديد) حياتي ميباشند. در ضمن پتانسيل مخزني (و منشأيي ؟) اين سازندها نيز از ديگر مسائل مهم مربوط به اين تواليها ميباشد که تاکنون ارزيابي جامعي از آنها صورت نگرفته است.
گاز توليد شده از بلوغ سازند سرچاهان متعلق به سيلورين زيرين در تواليهاي گروه دهرم (سازندهاي فراقون، دالان و کنگان) ميادين ياد شده انباشت و به تله افتادهاند. دو سازند کربناته کم عمق دالان و کنگان از مهمترين مخازن اين ميادين ميباشند. لذا ميادين ياد شده به "مخازن گروه دهرم" و يا "مخازن دالان-کنگان" شهرت يافتهاند. لذا تواليهاي فراقون و دالان از مهمترين تواليهاي مخزني گاز تحت اکتشاف در پالئوزوئيک زاگرس است. اگرچه وجود گاز در سازندهاي فراقون و زاکين در بسياري از ميادين گازي گروه دهرم بسيار محتمل ميباشد ولي تعداد بسيار اندکي از چاههاي حفاري شده تا اين سازندها رسيدهاند. به نظر ميرسد تعميق چاههاي حفاري تا دستيابي به اين بخش از تواليهاي رسوبي در راستاي ازدياد توليد در آينده بسيار مهم مي باشد.
مزوزوئيک زاگرس
حدود چهل سال از بررسي هايي جامع در مورد تواليهاي مزوزئيک مي گذرد (براي مثال Setudehnia, 1978). در بخشهاي خليج فارس و مرزي تواليهاي مهم هيدروکربوري هنوز با نامهاي شناخته شده در اصطلاحات ليتوستراتيگرافيکي کشورهاي عربي مصطلح مي باشد (براي مثال سازند و واحدهاي خوف يا الخف، عرب، هنيفا، گوتنيا، بورگان، زوبير و ميشرف)
سازند کنگان از اين بخش از تواليهاي زاگرس اهميت مخزني در مخازن پرموترياس دارد. بعد از معرفي رسمي سازندهاي دالان و کنگانStratigraphic Committee of Iran 1976;Szabo & Kheradpir) 1978،( اين تواليها بيش از چهار دهه تحت اکتشاف در ايران و ساير کشورهاي حاشيه خليج فارس قرار گرفتند. بيش از 80 مخزن گازي غير همراه در اين منطقه (بيش از 25 مخزن در ايران) از اين تواليها اکتشاف يافته است. با توجه به ژنز گاز در اين حجم و گستردگي وسيع ناحيهاي، مباحثات در مورد منشأ گاز در اين مخازن همچنان ادامه دارد.
ويژگي عمده اين مخازن داشتن ژئومتري کيک لايهاي و مطبق بودن (عمدتاً جدا شده با انيدريت نار) مي باشد. تبخيريها و شيلهاي سازند دشتک (شيل آغار) سنگ پوش موثر اين مخازن ميباشد که ضخامت قابل توجهي در برخي مناطق يافته است. در برخي از مخازن گازي جنوب کشور بخش قاعدهاي اين سازند حتي اهميت مخزني نيز مييابد (براي مثال ميدان گردان). همچنين اين افق تبخيري به عنوان يکي از واحدهاي ليتوستراتيگرافيکي مهم در ايجاد سطوح گسستگي (Detachment surface) بسيار تأثير گذار بوده است.
بررسي آرشيتکتور تواليهاي مخزني و سنگ پوشي فوق بر اساس آناليز سکانس استراتيگرافي دقيق در ابعاد ناحيه (از حاشيه تا مرکز حوضه) در شناخت بهتر و پيشگويي روندهاي در ارتباط با مخازن گروه دهرم مهم مي باشد.
تواليهاي ژوراسيک در برخي نواحي (در ناحيه لرستان و فروافتادگي دزفول) به تنهايي به عنوان يک سيستم هيدروکربوري مجزا عمل نمودهاند. طي تغيرات جانبي و عمودي در اين دوره، سنگهاي منشأ (سازند سرگلو) با تغييرات جانبي به سازند سورمه يا معادل آن سازند عرب در بخش عربي (سنگ مخزن) تبديل ميگردد که خود اين سازند با تبخيريهاي هيث (گوتنيا) پوشيده ميگردد (Bordenave, 2002). براي مثال سازند سورمه در ميادين بوشهر و چلينگر مخزن مي باشد. در مورد مرز جدايش سرگلو با سازندهاي زيرين به علت همگني و دياکرونيتي مشکل ميباشد (Konyuhov and Maleki, 2006). پيشگويي تغييرات جانبي اين تواليها و رفع ابهام در مورد برخي روابط پيچيده در اين سيستم ناشناخته هيدروکربوري يکي ديگر از تلاشهاي لازم در آينده است. معادل اين سيستم هيدروکربوري در عربستان سعودي و ديگر کشورهاي عربي بخوبي شناخته شده است و تشکيل دهنده کميت بالايي از نفت مخازن خليج فارس و کشورهاي يادشده است که به سيستم "تويق/حنيفه-عرب" معروف است. اگر سيستم هيدروکربوري پالئوزوئيک به عنوان بزرگترين سيستم هيدروکربوري تشکيل دهنده گازي دنيا شناخته ميشود سيستم ژوراسيک نيز بزرگترين سيستم هيدروکربوري نفتي دنيا مي باشد (Ehrenberg et al., 2007;Pollastro, 2003). بزرگترين مخزن نفتي دنيا در عربستان (الغوار) محصول اين سيستم هيدروکربوري است.
اگرچه گستردگي و تشکيل مخازن در اين افقها همانند معادل آنها در کشورهاي عربي نيست ولي شواهد زمين شناسي نشان ميدهد که سورمه در بخشهاي فراساحل ايران (ميادين خليج فارس) مخزن نفتي باشد. يافتن مخازن نفتي بويژه در بخشهاي دولوميتي شده سازند سورمه بسيار محتمل مي باشد. به کار بردن تکنولوژيهاي جديد چون امپدانس صوتي و لرزه نگاري 3D در اين راستا پراهميت مي باشد.
همچنين در مناطق جنوبي خليج فارس سازند غني از مواد آلي نجمه که غالباً نقش سنگ منشأ ايفا کرده است در زونهاي با گسترش خوب شکستگي بصورت مخزن نفتي کوچک (در بخشهاي سنگ آهکي) عمل کرده است. لذا پي جويي مناطق با پتانسيل بالا براي توسعه شکستگيها بسيار با اهميت ميباشد .
اهميت تواليهاي کرتاسه از لحاظ اکتشاف و توليد مخازن هيدروکربوري بر هيچکس پوشيده نيست. سيستم هيدروکربوري (نفتي) کرتاسه مياني-ميوسن پيشين مهمترين سيستم هيدروکربوري ايران است که تشکيل دهنده مخازن عظيم نفتي در جنوب غرب کشور (غرب گسل کازرون) و فراساحل خليج فارس است. سازندهاي کژدمي و پابده دو سنگ منشأ عالي براي اين سيستم هيدروکربوري است. اين سيستم ايجاد کننده مخازن نفتي عظيم فروافتادگي دزفول مي باشد که حدود 8 درصد نفت دنيا را در بر داردBordenave, ) (2008;Ehrenberg et al., 2007;Pollastro, 2003.
سازندهاي گرو و کژدمي از تواليهاي کرتاسه به عنوان سنگ منشأ شناخته و مطرح شدهاند. همچنين سازندهاي فهليان، گدوان (بخش خليج) و داريان، سروک (ميشريف) و ايلام به عنوان سنگ مخزن در ناحيه لرستان و فروافتادگي دزفول ميباشند.
مطالعات اخير نشان داده که کژدمي در لرستان (زاگرس غربي) سنگ منشأ نميباشد و پابده نيز به بلوغ نرسيده است. سروک در اين ناحيه با رخساره هاي غير مخزني عميق بوده و لذا سنگ مخزن نمي باشد. در زاگرس شرقي (فارس) کژدمي بطور کلي اگسيک بوده و پابده نيز به نابالغ مي باشد(Bordenave, 2002).
مقايسه ترکيب ايزوتوپهاي کربن و سولفور و بايومارکرهاي نفت/نفت و نفت/سنگ منشأ نشان مي دهد که اغلب مخازن سروک/آسماري فروافتادگي دزفول از بلوغ سازند کژدمي شارژ شده است. نفت مخازن شمال شرق دزفول (لب سفيد، پرسياه، لالي، قلعه نار و کارون) از پابده منشأ گرفته است(Bordenave, 2002).
سازند غني از ماده آلي گرو از ناحيه لرستان به طرف فروافتادگي دزفول به سازند سنگ مخزني فهليان تبديل مي گردد. لذا پيشگويي دقيق تغييرات اين سازندها که نيازمند مطالعات سکانس استراتيگرافيکي در مقياس ناحيهاي است، در ارتباط با شناسايي و پيشگويي نواحي داراي اميد اکتشافي (Play) بويژه در ارتباط با تلههاي چينه شناسي بسيار اهميت دارد. همچنين مطالعه رخنمونهاي معادل تواليهاي مخزني در اين تواليها اهميت ويژه دارد.
همين پيشنهادات در مورد تواليهاي کرتاسه فوقاني (کژدمي-سروک/ايلام) نيز ارائه مي گردد. در چنين توالي هايي که سنگ منشأ به تدريج به سنگ مخزن تبديل ميگردد بررسي زمان و نحوه مهاجرت سيالات بسيار اهميت دارد. تعيين مسيرهاي مهاجرت ديرينه سيالات در پيشگويي مخازن احتمالي مهم مي باشد.
ماسه سنگهاي زوبير، نحر عمر و بورگان در حوضه خليج فارس يکي ديگر از مهمترين سنگهاي مخزني نفتي است. اطلاع دقيق از تغييرات ژئومتري اين توالي هاي لنزي نيازمند مطالعات بيشتر است Alsharhan ) ( and Nairn, 1997 .
سازندهاي گدوان و گورپي در برخي نواحي به پختگي (پنجره نفتي و يا گازي) رسيدهاند و از سنگهاي محتمل منشأ مي باشند. تاکنون ارزيابي جامعي از پتانسيل منشأيي اين تواليها صورت نگرفته است.
سنوزوئيک
سازندهاي پابده، آسماري و گچساران که به ترتيب نقش سنگ منشأ، سنگ مخزن و سنگ پوش دارند مهمترين تواليهاي ترشيري در ارتباط با مخازن نفتي و گازياند (Bordenave and Burwood, 1995). بزرگترين مخازن نفتي ايران (از جمله يادآوران، لالي، مارون، بيبي حکيمه، اهواز، منصوري، رگ سفيد، لب سفيد، پر سياه، کارون، گلخاري، قلعه نار، نرگسي، بنگستان، کوپال، کرنج، اهواز، کبود، پازانان، کيلوکريم) در افق آسماري يافت شده است. حدود 45 مخزن بزرگ (داراي 10 تا 50 ميليارد بشکه نفت درجا) در فروافتادگي دزفول جزء اين سيستم هيدروکربوري هستند.
شکستگي بالاي سنگ مخزن (آسماري و سروک)، عمق کم دستيابي به مخزن (در تاقديسهاي نامتقارن رورانده با بستگي بالا)، سهولت برداشت و حجم بالاي اين مخازن شهرت جهاني دارد (براي مثال آقاجري، بيبي حکيمه، هفتکل، کوه آسماري (سليمان)، کوه دشتک (کازرون)، لالي (کوه پابده-گورپي)) Hull and) Warman, 1970).
در اغلب موارد شکستگي شديد سازندهاي پابده-گورپي موجب اتصال سازندهاي مخزني سروک-آسماري شده است. اين دو مخزن حدود 98 درصد نفت ايران را دارا مي باشد (Bordenave, 2002). حدود 3/2 نفت درجاي زاگرس در سازند آسماري واقع در ايالت دزفول است.
رخنمون سازند پابده در مناطق مختلفي از زاگرس گزارش شده است. اين آهکهاي آرژيليتي در ميدان لالي نيز مورد حفاري قرار گرفته است. تواليهاي ياد شده شارژ کننده اصلي نفت در مخازن آسماري و سازندهاي بنگستان فروافتادگي دزفول بوده است (Bordenave and Hegre, 2005). بسياري از جنبههاي مطالعاتي پيشنهاد شده براي تواليهاي سنگ منشأيي، که پيشتر به آن پرداختيم در مورد پابده نيز بايستي اعمال گردد. جدايش پابده از گورپي در ناحيه فارس به علت عدم گسترش شيل لاجوردي گاهي با مشکل مواجه است.
تواليهاي کربناته آسماري از مهمترين سنگهاي مخزني زاگرس ميباشد که غالباً به پنج سيکل تفکيک مي شود. اين سازند کم عمقترين سنگ مخزن نفتي زاگرس بوده و در ايالت دزفول رخنمون ندارد. دولوميتيشدن و گسترش شکستگيها اثر قابل توجهي در افزايش کيفيت مخزني اين سازند داشته است (McQuillan, 1985;Aqrawi et al., 2004;Ehrenberg et al., 2006).
بخش ماسه سنگي اهواز (معادل آن غار) مهمترين بخش مخزني از سازند آسماري مي باشد. سنگ آهک ريفي گوري جوانترين سنگ مخزن عضوي از سازند ميشان مي باشد که توليد کننده گاز در حوضه خليج فارس (جنوب شرقي ناحيه فارس-شمال بلندي هاي عمان) ميباشد. مطالعات اوليه نشان مي دهد که مارلهاي ميشان سنگ منشأ اصلي اين سنگ مخزن مي باشد (Kashfi, 1982). در مورد اين سيستم نسبتاً کوچک هيدروکربوري نيز مطالعات بسيار اندک مي باشد. اگرچه به نظر مي رسد اين سيستم نسبت به ديگر سيستم هاي هيدروکربوري ايران کم اهميت باشد