توان هيدروكربنزايي و نوع هيدروكربن: با استفاده از اطلاعات پايروليز راك ـ اول ميتوان توان هيدروكربنزايي و نوع هيدروكربن حاصله از سنگ منشأ را مشخص نمود. توان هيدروكربنزايي را ميتوان با استفاده از پارامترهاي S2,S1 و S1+S2 مشخص نمود. نوع هيدروكربن توليد شده از شاخص هيدروژن (HI) و نسبت S2/S3 به دست ميآيد .
ارزيابي سنگهاي منشأ با استفاده از تاريخچه تدفين: اندازهگيري مستقيم بلوغ حرارتي سنگ منشأ عموماً با مشكلاتي همراه است كه شامل موارد زير ميشود:
• در بعضي مناطق، نمونههاي چاه قابل استفاده وجود ندارد و يا معمولاً در حواشي حوضهها ممكن است حتي يك چاه، در دهها يا صدها كيلومتر فاصله وجود نداشته باشد كه بتوان از نمونههاي آن استفاده كرد.
• حتي در حوضههايي كه به طور كامل كشف شده، نمونههاي موجود براي آناليز اغلب تصوير شاخصي از بلوغ در حوضه را نشان نميدهد و فقط ميتواند به ما درباره بلوغ كنوني اطلاعات دهد.
• اگر اندازهگيريها نشان دهد كه سنگي قبلاً از پنجره نفت گذشته است، نشانه و دليلي براي اينكه زايش نفت در چه زماني، چه عمق و يا درجه حرارتي رخ داده است، وجود ندارد. اين ملاحظات، زماني اهميت خود را نشان ميدهد كه بخواهيم زمان توليد و مهاجرت هيدروكربن را با زمان شكلگيري نفتگير مقايسه نماييم. به منظور غلبه بر اين مشكلات، روشهايي براي محاسبه بلوغ، در جايي كه اندازهگيريها در دسترس نيستند، ارائه شده است. مطالعه تاريخچه تدفين (burial history) يكي از روشهاي غيرمستقيم بمنظور ارزيابي سنگهاي منشأ يك حوضه به جهت پيبردن به وضعيت بلوغ و درجه پختگي مواد آلي، عمق و زمان تشكيل نفت آن است. نقش زمان و درجه حرارت و تأثير متقابل ايندو در زايش هيدروكربن در متدهاي غيرمستقيم بايستي به طور مناسب در نظر گرفته شود. درسال 1971 لوپاتين روش سادهاي را معرفي نمود كه به وسيله آن تأثيرات هر دو عامل زمان و درجه حرارت در محاسبه بلوغ حرارتي مواد ارگانيكي در رسوبات درنظر گرفته شد. او از يك شاخص زمان ـ حرارت يا (Time – Temperature Index) TTI برا كمي كردن روشش استفاده كرد. يكي زا مزيتهاي متد لوپاتين، اين است كه دادههاي ورودي مورد نياز خيلي ساده است و به آساني به دست ميآيد. در اين روش به دادههايي نياز است كه ما را براي ساخت يك زمان چينهشناسي مناسب و براي مشخص نمودن تاريخچه حرارتي آن توانا سازد. دادههاي زمان چينهشناسي سازندهها معمولاً به كمك اطلاعات چينهشناسي زيستي (biostratigraphy) در دسترس هستند.
محيطهاي رسوبي سنگهاي منشأ: از مدتها قبل، رسوبات ريزدانه آواري و كربناته به عنوان سنگهاي اصلي منشأ نفت شناخته شدهاند. غالباً ظرفيت نفتزايي سنگ منشأ را براساس كميت و كيفيت موادآلي موجود در آن ارزيابي ميكنند. از نقطهنظر شيميايي، مواد آلي غني از هيدروژن بيشترين پتانسيل نفتزايي (oil prone) را دارند، درحالي كه مواد آلي تخريبي داراي هيدروژن كم و بيشتر گاززا (gas – prone) هستند.در دريا مواد آلي در قسمتهايي حفظ ميشوند كه از نظر اكسيژن فقير باشند و اين قسمتها در لايههاي پايين آب قرار دارند. تجمع مواد آلي در قارهها، احتياج به شرايط خاص دارد، از جمله باتلاقهاي پيتي (bog peat) كه در آب و هواي مرطوب در مرحله اول زغالسازي تشكيل ميشوند. اين مواد آلي عمدتاً از قطعات گياهاني تشكيل ميشوند كه سرعت اكسيداسيون و تجزيه باكتريايي كمي دارند. اين مواد هيدروژن كمتري داشته و از نظر توليد نفت نسبت به نوع دريايي غني نيستند. علاوه بر مقدار و نوع ماده آلي، فاكتورهاي چينهشناسي نيز نقش مهمي در تخمين و ارزيابي نفتزايي سنگ منشأ دارند. ضخامت، گسترش جانبي و حجم سنگ منشأ از جمله اين فاكتورها هستند.
سنگ منشا تا نفت
حوضههاي بسته درياي عميق (Deep Marine Silled Basins): حوضههاي بسته فاقد اكسيژن، مكانهاي عمده تشكيل سنگ منشأ هستند. درياي سياه را به عنوان نمونه امروزي ميتوان مثال زد. در اين نوع حوضهها، كنترل كننده عمده رسوبات غني از كربن آلي، آبهاي كف فاقد اكسيژن است كه منجر به حفظ زياد كربن آلي ميشود. اگرچه كنترل كنندههاي ديگري مانند قدرت توليد اوليه بيولوژيكي، دگرساني بيوشيميايي موادآلي، زمان و مكانيسم حمل، اندازه خردهها و ميزان رسوبگذاري نيز نقش دارند.
به طور كلي حالت آنوكسيك وقتي ايجاد ميشود كه تقاضاي اكسيژن بيش از تأمين آن باشد و چرخش آب به دليل لايهبندي (stratification) در آب وجود نداشته باشد. درحالت معمولي، آب موجود در حوضههاي بسته، راكد است و معمولاً آبهاي سطحي، غني از اكسيژن بوده و آبهاي كف در حالت آنوكسيك هستند. رسوبگذاري معمولاً در عمق 200 متري انجام ميگيرد و راكدبودن آب به دليل لايهبندي تشديد ميشود. در درياي سياه، آب دريا از مديترانه تأمين ميشود و چون شوري اين آب كم است در سطح قرار ميگيرد. بنابراين مرزهالوكلين (halocline) تبديل به مرز آنوكسيك ميشود. بررسيها نشان داده است كه وقتي آبهاي كف به مدت 7000 سال به اين صورت باقي ميماند، مقدار كربن آلي آن از 0.7% به 20% ميرسد و داراي ضخامت 40 سانتيمتر ميگردد و به صورت شيلهاي سياه در ميآيند.
به طور خلاصه، حوضههاي بسته با جابجايي كم آب بين سطح و عمق مشخص ميشوند. غالباً در اين حوضهها يك زون باريك در ستون آب وجود دارد كه خصوصيات فيزيكي و شيميايي آب، همچون دما، چگالي، شوري، اكسيژن و H2S بصورت ناگهاني تغيير ميكند. در زير اين زون، تجزيه مواد آلي محدود ميشود و رسوبات اين زون، غني از كربن آلي هستند.
مناطق با جريانهاي رو به بالا (Upwelling): اين مناطق، نواحيي هستند كه تودههاي بزرگي از آبهاي سرد اقيانوسي، مواد غذايي و اكسيژن محلول را از اعماق اقيانوس به سطح انتقال ميدهند. اين آبها داراي مواد مغذي همچون نيترات، فسفات و سيليكات هستند، بنابراين باعث توليد موجودات زيادي ميشوند. اين مناطق درصد بسيار كوچكي از اقيانوسهاي فعلي را تشكيل ميدهند و غالباً در سواحل شمالغرب آفريقا، جنوبغرب آفريقا، پرو و شمال غرب آمريكاي شمالي است. رسوبات اين مناطق حاوي كربن آلي زياد، سيليس بيوژنيك زياد، فسفر و نرخ بالاي رسوبگذاري بيوژنيكي است.
فلاتهاي قارهاي بدون اكسيژن (Anoxic Continental Shelves): شيلهاي سياه كه در محيطهاي كم عمق دريايي رسوب كردهاند، عمدتاً مربوط به پالئوزوئيك و مزوزوئيك هستند، اما هيچ مشابه امروزي براي مقايسه با آنها وجود ندارد. به عنوان مثال شيلهاي سياه كربونيفر پسين اروپا و شمال امريكا از نمونه اين نوع رسوبات است. اين شيلهاي فازهاي پيشرونده سكانسهاي رسوبي كربونيفر هستند كه بين رخسارههاي دريايي و غيردريايي قرار دارند و معمولاً كم ضخامت بوده و فاقد فسيلهاي بنتيك و آثار زيست آشفتگي (bioturbation) هستند و تحت وضعيت آنوكسيك رسوب كردهاند. چرخههاي پيشرونده ـ پسرونده، كنترل كنندههاي عمده تجمع شيلهاي سياه شمال آمريكا هستند. پيشروي سريع درياي اپي كنتيننتال (epicontinental sea) روي زغالهاي نارس باتلاقي و پهنه دلتايي انجام ميگيرد و باعث فراواني و جريان مواد غذايي و مواد هوميك در محيط دريايي ميشود. مواد غذايي باعث افزايش رشد جلبكها ميشود و حالت آنوكسيك تشديد مييابد. زماني كه پيشروي از ماكزيمم خود فراتر ميرود، تمامي باتلاقها و پهنههاي دلتايي زير آب ميروند و گسترش آنها كم ميشود و جريان مواد مغذي و مواد هوميك و قدرت توليد كاهش مييابد و لذا شدت حالت آنوكسيك و محافظت مواد آلي كم ميشود و رسوبگذاري شيلهاي سياه خاتمه مييابد. پسروي بعدي منجر به ايجاد دوباره پهنه دلتايي و باتلاقها ميشود و دوباره وضعيت براي تشكيل شيلهاي سياه مساعد ميگردد.
مخروطهاي زيردريايي پيشرونده (Progradational Submarine Fans): مخروطهاي زيردريايي پيشرونده، سكانسهاي رسوبي هستند كه در درياي عميق نزديك قاره تجمع مييابند و معمولاً توسط رودخانه تغذيه ميشوند. مثالهاي امروزي آن، مخروط ميسيسيپي و بنگال است. رسوبات پلاژيك پالئوسن و اليگوسن مخروط بنگال تقريباً فاقد كربن آلي است و حاوي حدود 80% كربنات مشتق شده از ارگانيسمهاي پلانكتوني و بنتيك هستند. با كاهش عمق و افزايش پيشروي مخروط بنگال، مقدار كربنات كاهش مييابد ولي مقدار كربن آلي افزايش پيدا ميكند. اين حالت در اثر ورود رودخانههاي گنك(Ganges) و براهماپوترا (Brahmaputra) به اقيانوس هند انجام ميگيرد. مواد آلي رسوب يافته منشأ تخريبي دارند و فقير از هيدروژن هستند. در مركز اقيانوس هند، مقدار كربن آلي و تجمع كربنات نسبت مستقيم دارند كه علت آن تأثير ميزان بالاي حفاظت مواد آلي درنتيجه دفن سريع است. به طور خلاصه ميتوان گفت كه رسوبات مخروطهاي زيردريايي با مقدار بيشتر كربن آلي از رسوبات دريايي عميق شناخته ميشوند. آنها داراي مواد آلي با هيدورژن كم ميباشند كه منشأ تخريبي دارد. حفاظت مواد آلي در اثر دفن سريع در مخروطها ناشي از جريانهاي توربيدايتي است. |
محيطهاي تبخيري (Evaporitic Environment): در طي مطالعات اخير مشخص شده است كه تودههاي زيستي ميتوانند در حد زيادي در محيطهاي تبخيري وجود داشته باشند. مواد آلي موجود در لاگون خيلي شور (hypersaline) به فراواني گزارش شده است. لاگون سه منبع اصلي براي رسوبگذاري مواد آلي در اختيار دارد كه شامل فرشهاي ميكروبي (microbial mat)، مانگروها (mangroves) و علفهاي دريايي (sea – grass) است. مانگروها در منطقه اينترتايدال رشد ميكنند و مواد آلي در قسمت سوپراتايدال سبخا از فرشهاي ميكروبي منشأ ميگيرند. هر سه منبع حاوي انديس هيدروژن (HI) بالايي هستند. درحالي كه اين رسوبات غني، از مواد آلي تشكيل ميشوند، در مجاورت آنها كربناتهاي كمعمق فقير از كربن آلي تشكيل ميشود.رسوبات تبخيري اليگوسن حوضه فرانسه به خوبي مطالعه شده است و نتيجه اول اين است كه نمك و انيدريت داراي مواد آلي كمي هستند اما به علت نرخ بالاي رسوبگذاري، نرخ تجمع مواد آلي نيز زياد است. مارلستونهاي نازك متناوب با آنها نيز داراي بيش از 5% مواد آلي است. |
درياچهها (Lakes): درياچهها بعنوان مكانهايي مناسب براي رسوبگذاري سنگهاي غني از نفت شناخته شدهاند. غنيشدگي رسوبات درياچهاي وابسته به تأمين مواد غذايي از رودخانهها و پايداري لايهبندي آب ميباشد. رسوبات آلي درياچه تانگانيكا نشان ميدهد كه وضعيت رسوبگذاري آلي در اين درياچه شبيه حوضههاي دريايي محدود، همچون درياي سياه است و اكثر مواد آلي در عميقترين قسمت درياچه رسوب ميكنند. درياچهها محيط مناسبي براي رسوبگذاري شيلهاي نفتي هستند. از شيلهاي نفتي ميتوان شيلهاي نفتي ائوسن مسل (Messel) و ميوسن نوردلينگر (Nordlinger) در جنوب غربي آلمان را نام برد. شيلهاي مسل در محيطي با آب و هواي گرم و مرطوب همراه با ورود رودخانههاي غني از مواد آلي شكل گرفته است. از طرف ديگر، چرخش آب به صورت ورود و يا خروج باعث به هم زدن لايهبندي آب نميشده است. اين حالت از لامينههاي متوالي غني از جلبك و غني از رس (ضخامت 1/0 ميليمتر) استنتاج ميشود. عدم وجود اكسيژن در سطح آب/رسوب از عدم وجود زيست آشفتگي معلوم ميشود. در اين درياچه، عوامل تكتونيكي باعث ايجاد گرابن و ايجاد رسوبات ضخيم شده است. نوع مواد آلي در درياچه به وضعيت محيط خشكيهاي مجاور بستگي دارد. در شيلهاي مسل باقيمانده گياهان خشكي وارد درياچه ميشود (حدود 20%)سكانسهاي دلتايي ـ رودخانهاي: رسوبات رودخانهاي و دلتايي مهمترين سنگ منشأ براي گاز طبيعي هستند، اگرچه بعضاً بعنوان سنگ منشأ نفت نيز گزارش شدهاند (بخصوص در استراليا، اندونزي و درياي شمال). سكانسهاي رودخانهاي ـ دلتايي حاوي زغال، در آب و هواي مرطوب گسترش دارند و بيشترين مواد آلي را دارا ميباشند. از نظر پتروگرافي، ماده آلي در رسوبات رودخانهاي و دلتايي از ماسرالهاي مختلف تشكيل شده است، ولي گروه ماسرال غالب ويترينايت است. به طور خلاصه، در سكانسهاي دلتايي ـ رودخانهاي، زغال ميتواند منشأ گاز طبيعي و متان باشد. در حوضههاي داراي زغال، مادستون و سيلتستون غالباً درصد بالايي از كربن ارگانيكي دارند كه باعث افزايش پتانسيل هيدروكربنزايي زغالها ميشوند. |
|
تكتونيك و سنگ منشأ: حداكثر گسترش سنگهاي منشأ دريايي در دونين پسين و در ژوراسيك پسين ـ كرتاسه منطبق بر اشتقاق قارهها و حداكثر فعاليت كششي است. لذا عمده سنگ منشأها در شرايط كششي (extentional tectonic settings) تشكيل ميشوند، از جمله حوضههاي حواشي غيرفعال (passive margins) و حوضههاي پشت قوسي (back – arc basins). يكي از دلايلي كه توسعه سنگهاي منشأ را در شرايط كششي تبيين مينمايد، در واقع بالا آمدن جهاني سطح آب درياهاست. اين پديده در طي ماكزيمم فعاليت رشتههاي ميان اقيانوسي و بالا آمدن آنها و اشتغال حجم وسيعي از اقيانوسها به حداكثر خود ميرسد و در بعضي نواحي بالا آمدن حدود 400 متر سطح آب دريا گزارش شده است. بالا آمدن جهاني سطح آب سبب گسترش فلاتهاي قاره، جايي كه سنگهاي منشأ دريايي نهشته ميشوند، ميگردد.
چينهشناسي سكانسي (Sequence Stratigraphy): توالي يا سكانس (Sequence) واحد اساسي چينهشناسي سكانسي است كه از واحدهاي هم ژنز نسبتاً پيوستهاي تشكيل شده است كه توسط سطوح ناپيوستگي و يا سطوح پيوسته معادل آنها از بالا و پايين در بر گرفته شده است.
يك سكانس رسوبي در اثر تغييرات نسبي سطح آب دريا (sea level change) شكل ميگيرد. يك توالي را ميتوان به واحدهاي مشخصي به نام سيستم تراكت (systems tracts) تفكيك نمود كه در تعريف، به مجموعههاي رسوبي مرتبط و همزمان اطلاق ميشود كه در شرايط يكسان از نظر تغييرات سطح آب دريا شكل گرفتهاند. سيستم تراكتها توسط موقعيتشان در يك توالي و الگوي برانباشت (stacking pattern) مجموعه پاراسكانسها (parasequence sets) از يكديگر مشخص ميشوند. يك پاراسكانس در واقع متشكل از يك سري لايههاي پيوسته هم ژنز است كه توسط سطوح پيشروي آب (marine flooding surface) از يكديگر پاراسكانسها جدا ميشود. پاراسكانسها به صورت پيشرونده به سمت دريا (progradational) ميباشند و لذا لايهها در يك پاراسكانس به سمت بالا كم عمق شونده (shoaling upward) هستند. يك سطح پيشروي آب نيز سطحي است كه لايههاي جوانتر را از قديمتر جدا كرده و در آن سطح شواهد افزايش ناگهاني عمق آب وجود دارد. يك مجموعه پاراسكانس نيز متشكل از چندين پاراسكانس با يك الگوي انبارش مشخص است كه توسط سطوح اصلي پيشروي آب از يكديگر تفكيك ميشوند.چهار فاكتور اصلي، الگوي انباشت لايهها و توزيع ليتوفاسيسها را در سنگهاي رسوبي كنترل ميكنند. اين فاكتورها فرونشست تكتونيكي (tectonic subsidence)، تغييرات جهاني سطح آب دريا (eustaic sea level change)، ميزان رسوبات وارد به حوضه و اقليم هستند. مجموع فرونشست تكتونيكي، كه فضاي موردنياز براي رسوبگذاري را فراهم ميكند، و تغييرات جهاني سطح آب دريا، كه عامل اصلي در كنترل الگوي انباشت لايهها و توزيع ليتوفاسيسهاست، سبب تغييرات نسبي سطح آب دريا ميشود. كليد اصلي براي فهم چينهشناسي، درك تغييرات نسبي سطح آب درياست. شكل 5ـ20 دياگرام يوستازي (Eustacy) را درمقابل فرونشست تكتونيكي نشان ميدهد. تركيب اين دو پارامتر، ميزان تغييرات نسبي سطح آب دريا را مشخص ميكند كه فضاي موردنياز رسوبگذاري (accommodation) براي رسوبات را فراهم ميسازد.الگوي برانبارش چگونگي انباشته شدن لايههاي رسوبي را بر روي يكديگر بيان ميكند كه اصولاً به سه شكل پيشرونده (progradational)، برنهادي (aggredational) و پسرونده (retrogradational) است. الگوي برانبارش پيشرونده زماني شكل ميگيرد كه ميزان ورود رسوب از مقدار فضاي رسوبگذاري بيشتر باشد. در چنين حالتي رخسارهها به طرف حوضه جابجا ميشوند. الگوي برانبارش برنهادي زماني ايجاد ميشود كه ميزان ورود رسوب و فضاي رسوبگذاري يكسان باشند. در چنين حالتي رخسارهها به صورت عمودي بر روي يكديگر انباشته ميشوند. در الگوي برانبارش پسرونده ميزان ورود رسوب به حوضه كمتر از مقدار فضاي رسوبگذاري بوده و در چنين حالتي رخسارههاي رسوبي به طرف خشكي جابجا ميشوند.يك توالي در طي يك سيكل پيشروي و پسروي آب دريا شكل ميگيرد. دو نوع توالي به نامهاي توالي نوع 1 (type – 1) و توالي نوع 2 (type – 2) در رسوبات قابل شناسايي است.. توالي نوع 1 تواليي است كه از پايين توسط مرز توالي نوع 1 (type – 1 sequence boundary) و از بالا به وسيله يك مرز توالي نوع 1 يا 2 محدود شده باشد. توالي نوع 2 تواليي است كه از پايين توسط مرز توالي نوع 2 (type –2 sequence boundary)و از بالا به وسيله يك مرز توالي نوع 1 يا 2 احاطه شده است. مرز توالي نوع 1، سطحي است كه زماني كه نرخ پايين آمدن سطح دريا بسيار سريعتر از فرونشست تكتونيكي باشد، شكل ميگيرد. در اين سطح، فرسايش ناشي از خروج از آب (subaerial exposure) به خوبي مشخص است و علاوه بر آن جابجايي خطوط ساحلي به مقدار زياد به سمت دريا و لذا جابجايي رخسارهها به سمت مركز حوضه مشخص است. مرز توالي نوع 2، سطحي است كه در زماني كه نرخ پايين آمدن سطح دريا كمتر از نرخ فرونشست حوضه است، شكل ميگيرد. در اين سطح، فرسايش ناشي از خروج از آب ناچيز است و نيز جابجايي رخسارهها به سمت مركز حوضه تدريجي است.
در سكانسهاي رسوبي سيستم تراكتهاي اصلي شامل موارد زير است: ? lowstand system tract (LST)
? transgressive system tract (LST)
? highstand system tract (HST)
? shelf – margin system tract (SMST)
پايينترين سيستم تراكت، LST ناميده ميشود كه بر روي مرز توالي نوع 1 قرار دارد و اگر روي مرز توالي نوع 2 قرار گيرد، SMST خوانده ميشود. LST در طي اواخر افت سطح آب دريا (eustatic fall) يا اوايل بالا آمدن سطح آب دريا (eustatic rise) شكل ميگيرد. LST اگر در يك حوضه رسوبي داراي شيب قاره نهشته شود، ميتواند داراي سه بخش مخروط كف حوضه (basin floor fan)، مخروط شيب (slope fan)، و رسوبات گوهاي (lowstand wedge) باشد. TST يا سيستم تراكت مياني توسط برانباشت نوع مجموعه پاراسكانسهاي پسرونده (retrogradational parasequence sets) مشخص ميشود.اين سيستم تراكت در طي پيشروي سريع سطح آب دريا شكل ميگيرد. HST يا سيستم تراكت بالايي با برانباشت نوع برنهادي (aggredational) و مجموعه پاراسكانسهاي برنهادي (aggredational parasequence sets) ب) شروع و با مجموعه پاراسكانسهاي پيشرونده (progradational parasequence sets) خاتمه مييابد اين سيستم تراكت در طي اواخر پيشروي (rise)، ثبات (stillstand) و شروع افت (fall) سطح آب دريا، شكل ميگيرد.
سنگهاي منشأ در چهارچوب چينهشناسي تواليها: سكانس استراتيگرافي، يك روش مناسب براي مطالعه گسترش و پراكندگي رخسارههاي غني از مواد آلي است. با استفاده از سكانس استراتيگرافي ميتوان مقاطع لرزهاي (seismic) و رخنمونها را به سيستم تراكتها (system tract) تقسيم كرد كه در آنها ميتوان عواملي را كه كنترل كننده رسوبگذاري سنگ منشأ هستند ملاحظه كرد. مطالعه كامل چينهشناسي سكانسي ناحيهاي كه سنگ منشأ در آن تشكيل شده براي پيشبيني گسترش جانبي و تغييرات آن لازم و ضروري است.
حفظ مواد آلي در داخل رسوبات به عوامل متعددي بستگي دارد كه عبارتند از:
• فيزيوگرافي حوضه
• اقليم
• ميزان توليد مواد آلي در خشكي
• ميزان توليد مواد آلي در دريا
• جريانهاي اقيانوسي
• نرخ رسوبگذاري
• عمق آب
تعدادي از اين فاكتورها را نميتوان با استفاده از سيستم تراكتها پيشبيني كرد. به عنوان نمونه نميتوان فاكتورهاي اقليم و جريانهاي اقيانوسي را با استفاده از اين روش پيشبيني نمود.
گسترش سنگ منشأ تخريبي در سيستم تراكتها: در اينجا گسترش سنگ منشأها در داخل سيستم تراكتهايي كه در اثر چرخه بالا و پايين رفتن سطح نسبي آب درياها ايجاد ميشوند، بحث خواهد شد.
(LST) Lowstand System Tract
در زمان اوايل LST مواد ارگانيكي شديداً اكسيده ميشوند. در اين زمان فلات قاره و بخش فوقاني شيب قاره به صورت يك زون گذر رسوبات (sediment bypass zone) عمل ميكند و بنابراين پتانسيل گسترش سنگ منشأ در اين مناطق وجود ندارد و ورود مواد ارگانيكي تخريبي به طور محلي به مخروطهاي زيردريايي محدود ميشود. اگر شرايط غيراكسيدان در حوضه وجود داشته باشد، سنگ منشأ ميتواند در بخشهاي مركزي حوضه دور از نقطه ورود رسوبات نيز تشكيل شود. گسترش رخسارههاي غني از مواد آلي در شيب قاره و داخل حوضه به دليل بالا بودن شدت رسوبگذاري غيرمحتمل ميباشد. به طور كلي اين سيستم تراكت مناسب براي گسترش سنگ منشأ نيست.
(LST Transgressive System Tract ) اين سيستم تراكت مهمترين سيستم تراكت براي گسترش رخسارههاي غني از مواد آلي است و مواد آلي كه در آن تشكيل ميشود اكثراً نفتزا (oil – peone) هستند. در اين سيستم تراكت خط ساحلي به طرف خشكي حركت ميكند و سبب ميشود به كه طور مداوم گسترش جغرافيايي در فلات قاره زياد شده و در سطح حداكثر پيشرفت آب (maximum flooding surface, MFS) به حداكثر مقدار خود برسد. افزايش سطح آب دريا همان طوري كه گفته شد سبب مهاجرت خط ساحلي به طرف خشكي ميشود و اين عمل باعث ميشود كه رسوبات تخريبي و مواد ارگانيكي تخريبي وارد فلات خارجي (outer shelf) و شيب قاره نشوند و يا ورودشان خيلي كمتر شود و اين عمل سبب گسترش رخسارههاي سخت (condenses facies) در اين نقاط ميشود. اما تنها كاهش ورود ذرات آواري به محيط، شرايط لازم و كافي براي گسترش رخسارههاي غني از مواد آلي و درنتيجه تشكيل سنگ منشأ را فراهم نميسازد، بلكه فاكتور ديگر نيز لازم است كه آن ايجاد شرايط غيراكسيدان است. در زمان پيشروي آب دريا، گسترش جغرافيايي فلات، زياد و عمق آن كم ميشود و اين امر و ساير شرايط محيطي و آب و هوايي، سبب گسترش خيلي زياد جانداران دريايي ميشود. گسترش زياد جانداران، باعث كاهش اكسيژن و درنتيجه ايجاد شرايط غيراكسيدان ميشود. از عوامل ديگري كه سبب ايجاد شرايط غيراكسيدان ميشود وسيع شدن فلات است كه باعث كم شدن قدرت جزر و مد شده و اين مسأله سبب افزايش شانس ايجاد شرايط غيراكسيدان ميگردد. در ضمن بيشترين گسترش رخسارههاي سنگ منشأ منطبق بر زمان حداكثر پيشرفت آب (maximum flooding) است.
(HST Highstand System Tract ) در اين سيستم تراكت تواليهاي ضخيمي از رسوبات در پهنه ساحلي تشكيل ميشود. در جاهايي كه ميزان پيشروي رسوبات به سمت دريا بالا است، احتمال تشكيل سنگهاي منشأ ضخيم لايه در منطقه پهنه ساحلي كم ميشود. ميزان رسوبگذاري بالا و وجود محيطهايي كه به طور مداوم با آبهاي اكسيژندار مخلوط ميشوند در منطقه شيب قاره سبب رقيقتر شدن مواد كربني آلي ميشود. گلسنگهاي شيب قاره در بهترين حالت ميتوانند به عنوان سنگ منشأ گازها تلقي شوند.
سنگ های منشا نفت و گاز در ایران:عمدتاً شيل ها و سنگ آهك هاي آرژيليتي سازند هاي گورپي و كژدمي سنگ منشأ اكثر ميادين را تشكيل مي دهد در برخي مخازن نيز، سازند گرو، برخي از سازندهاي گروه بنگستان (بويژه سروك و ايلام) و برخي از سازندهاي گروه خامي (بويژه گدون و بخش زيرين سورمه) سنگ منشأ نفت و گاز شناخته شده است. سازند گورپي در ميادين هفت كل، كرنج، مسجد سليمان، نفت شاه ، پرسياه، پاريس، پازانان، مارون، نفت سفيد و سازند كژدمي در مخازن سيروس، بل حوران، نوروز به تنهايي سنگ منشأ مي باشند و در مخازن آقاجري، بي بي حكيمه، بينك، لبه سفيد، رگه سفيد، اهواز و منصوري هر دو اين سازند ها (گورپي و كژدمي) مشتركاً سنگ منشأ را تشكيل مي دهند. در بقيه مخازن چون خرگ ( گدون و گچساران)، كوپل ( گورپي و گروه بنگستان)، مارون و نفت سفيد (گروه بنگستان) ، رستم ( سروك و بخش زيرين سورمه )، رخش ( گدون و بخش زيرين سورمه)، سولابدار (كژدمي و گروه خامي)، بحرگانسار (گورپي، ايلام و كژدمي) سنگ منشأ مي باشند. سنگ منشأ ايالت مخازن گازي حوضه خليج فارس شيل هاي سيلورين زيرين (سازند سرچاهان) است.(
Alsharhan and Nairn, 1997). منابع:
www.glossary.oilfield.slb.comwww.srk.com.au/English/Our_Serviceswww.ngdir.com/www.searchanddiscovery.com
www.springerimages.combcpg.geoscienceworld.or